شکلات شیرین

کسی که لیزر انداخته قطعا توی استادیومه...!(نه با بااااا.... داره از خونشون لیزر میندازه)

استقلال ۱...چون یه گل زده؛پرسپولیس ۰...چون یه گل نزده...!

(خوب شد گفتی؛آخه خودمون نمیدونستیم)

دوربین داره ساق پای بازیكن‌ها رو نشون میده :...
خستگی رو میشه از ساق پای بازیكنا دید

(چـــــــــــــــــــــــــــــــی؟؟؟)

یک سانتر بی هدف و ................گــــــــــــــــــل!!!!

(اگه بی هدف بود چجوری گل شد؟؟؟)

مسی خیلی بهتر از كیریس رونالدو هست؛ ولی انصافاً رونالدو هم چیزی از مسی كمتر نداره

(اخر نفهمیدیم...کدوم بهتره؟؟؟؟)

ایگواین حمله میکنه... البته کاکا هستش چون ایگواین ۲۰ دقیقه پیش تعویض شد!

(اگه تعویض شده چرا میگی ایگواین؟؟؟؟؟؟)

نقطه پنالتی رو میبینیم که در محوطه جریمه قرار گرفته!!

(جواد جان....کی بهت گفته بیای گزارشگر فوتبال بشی؟؟؟؟!!!!)

 

نظرات (7)
پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:فیس بوک, :: 20:19 ::  نويسنده : بردیا

به فرق اطلاعات زیر دقت کنیـــــــــــــــــــد

 

مشخصات واقعی:

نام:اصغر

مدرک تحصیلی:بی سواد

محل زندگی:ده کوره

مهارتها:گاو سواری؛مسابقات با اسب

سن:40

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

مشخصات فیس بوکی:

نام:آبتین

مدرک تحصیلی:دکترای کامپیوتر و زبان های خارجه

محل زندگی:تهران/الهیه

مهارتها:اسب سواری،مسابقات اتومبیل رانی

سن:22

 

 

 

 

 

 

 

نظرات (3)
چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:پ نه پ د نه د, :: 19:55 ::  نويسنده : بردیا

سر جلسه امتحان تقلب میکردم معلم اومد بالا سرم گفت:

تقلب میکنی؟

گفتم:پ نـــــــــــــه پ دارم فال حافظ میگیرم.

محکم زد پس گردنم گفت :د نـــــــــــــــــــه د ...داری حکم اخراجتو امضا میکنی

 

 

 

زنگ زدم پلیس؛یارو بر میداره میگه:پلیس 110 مشکلی پیش اومده؟؟؟

میگم : پ نــــــــه پ زنگ زدم مزاحم شم

پلیسه میگه:د نـــــــــــــه د....شمارت افتاده وقتی دهنتو سرویس کردم میفهمی

 

 

بابام میگه این همه پول بهت میدم خرج کردی؟

اومدم بگم پـــــــــــــــــ.....

محکم زد تو دهنم.....

گفت میخواستی بگی پ نه پ؟؟؟

گفتم:د نـــــــــــه د ....میخواستم بگم پــــــــــــــــس انداز کردم

 

 

 

با رفیقم شوخی شهرستانی میکردیم...

از پشت زد پس گردنم...برگشتم گفتم تو بودی؟

گفت پ نــــــــــــه پ مرحوم عمه بابابزرگم بود...

من گفتم د نــــــــــــــه د.........محکم زدم تو جای حساسش

 

 

 

نکته اخلاقی: همیشه از پ نه پ استفاده نکنید*

نظرات (2)
جمعه 18 فروردين 1391برچسب:داستان طنز, :: 9:8 ::  نويسنده : بردیا


فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند.

یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند

فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت.

هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید.

وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد،

تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند.


هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم.

خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى،

زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر،

قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و

من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست.

 

و اما خبر بد…

این که بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد خود

 

را با کمر بند حوله حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شدیم او مرده بود.

هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد.

من آویزونش کردم تا خشک بشه…


حالا من کى مى تونم برم خونه‌مون ؟


جمعه 18 فروردين 1391برچسب:فکر منفی, :: 8:58 ::  نويسنده : بردیا


یبار سیخ میکنی!

یبار چرب میکنی!

 یبار تف میزنی!

یبارمیدی جلو!

 یبارمیدی عقب!


 ......بعد ولش میکنی دوباره راست میکنی


 اخه این چه مدل مویه واسه خودت درست کردی؟


جمعه 18 فروردين 1391برچسب:داستان طنز, :: 8:47 ::  نويسنده : بردیا

کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست. بالای سرش را نگاه کرد. تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند. فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند. او کلاه را ازسرش برداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند. به فکرش رسید… که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد. میمون ها هم کلاه ها را به طرف زمین پرت کردند. او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد.

سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدربزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند. یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد. او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت، میمون ها هم این کار را کردند. نهایتا کلاهش را بر روی زمین
انداخت. ولی میمون ها این کار را نکردند. یکی از میمون ها از درخت پایین آمد و کلاه را از روی زمین برداشت و در گوشی محکمی به او زد و گفت:احمق فکر می کنی فقط تو پدربزرگ داری؟!

دید مجنون دختری مست و ملنگ
در خیابان با جوانانی مشنگ

خوب دقت کرد در سیمای او
دید آن دختر بُود لیلای او

با دلی پردرد گفتا این چنین
حرف ها دارم بیا (پیشم بشین)

من شنیدم تازگی چت می کنی
با جوانی اهل تربت می کنی

نامه های عاشقانه می دهی
با ایمیل از ( توی) خانه می دهی

بقیشو میخوای؟؟؟

برو ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...

صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ


خنده از شکلات هم شیرین تره........
آخرین مطالب
پيوندها
  • sargarmi sara
  • زلال باش
  • سرگرمی
  • عشق
  • ردیاب خودرو

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان شکلات شیرین و آدرس shookoolatshirin.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 15
بازدید ماه : 20
بازدید کل : 12574
تعداد مطالب : 13
تعداد نظرات : 23
تعداد آنلاین : 1